شعر،ادب، سیاست

نسیه و نقد سیاست بازی ها، هم جدی، هم الکی، نثر، ادب، شعر، معر و فکاهی (هرچه میخواهد دل تنگم میگم) راست میگم، بجون همسایمون قسم

شعر،ادب، سیاست

نسیه و نقد سیاست بازی ها، هم جدی، هم الکی، نثر، ادب، شعر، معر و فکاهی (هرچه میخواهد دل تنگم میگم) راست میگم، بجون همسایمون قسم

۲۶آذر

از صفر تا بیست!

 

از صفر گرفته تا صد و بیست،

خوشبختی ما یکی دوتا نیست،

از دولت با غریبه محشور،

کار الکی، کشکی و ناجور،

اینترنت و بشقابای جهانی،

عهد و پیمونای زشت نهانی،

قبله شون شده پاپای قدیس،

هی سفر میرن لندن و پاریس،

رازش چیه دشمن درونین،

ماهواره چرا نمی پرونین،

بعضی مسؤلا خواب و خرابن،

بی علم و هنر، گیج و حبابن، 

عمدا انگاری کاراش خرابه،

پرسش میکنی و بی جوابه،

کینه میگیرن که بی سوادا،

شانتاژ میکنن تو انتقادا،

یکشنبه شد و ماهی گرفتن،

با شاه و فرح تو قبر جفتن،

فرهنگ و علوم اصله هرجا،

حتی تو جهان کفر رسوا،

ما مفتخر بعقل و علمیم،

در عشق و ادب سران سلمیم،

یعنی چه که 20 و30  بخوانیم،

ما ملت زنده ی جهانیم،

با سیرت اهل بیت هوشیم،

ما اهل جهاد و سخت کوشیم،

جان و دلمان بکربلا جفت،

قربان کسی که یا علی گفت،

فردوسی پاک و سعدی از ماست،

صدوق و مفید وحافظ از ماست،

ای دولت نا امید، هشدار،

دست از کلک و دروغ بردار،

بعضی وزرا که سد راهند،

خود مایه ی فتنه و گناهند،

در کاخ فرح چکار دارید،

پول چه کسی رو بر میدارید،

تقوا و یقین که خوردنی نیست،

ایمان وعمل که گفتننی نیست،

بس کن تبعیت از فرنگی،

با ملت خود نکن دورنگی،

گر عقل بشر ادب نگیرد،

در جنگل وحشتش بمیرد،

تاریخ ببین و عبرت آموز،

هر روز خداست روز نوروز،

حالا بنگر تو کار دانش،

بی کنگرها و صد همایش،

هر رشته که لازم و نیازه،

واجب برا ما مثل نمازه،

تعطیل شده بمیل واهی،

معلومه در آخرش سیاهی،

الغصه، بخون کمی درامم،

سرما شده مثل تو زکامم،

اونور خر لنگ خودروامون،

ایور زپلشک کارخونامون،

صنعتگرمون تو وام مونده،

سود بانکامون کمر شکونده،

بارون که باید بریزه رحمت،

میریزه گهی بشکل نقمت،

چون بعضی ماها و مسئولامون،

قهریم با دین و عهد و پیمون،

مستیم بمال و جاه و غافل،

برجام نخورده رفته باطل،

در رزقِ کسی اگر حرام است،

ابلیس شبا شریک جام است، 

صورت همگی شعار تقوا،

سیرت بنفاق، جود و ترسا،

شیخ قصه ها که لندنی شد،

عزت بتمام رفتنی شد،

از هر در اگر بیاد فرنگی،

با فتنه میاد نه توپ جنگی،

ورزش میکنی ولی اسیری،

اسکار میگیری ولی حقیری،

با شصتا میری برای برجام،

چون خدا نبود، گشته ناکام،

در پیروی ار صفا نباشه،

هر عهد شده بازم میپاشه،

بی اذن خدا برگ و بری نیست،

میراث خدا که خر خوری نیست،

تا دیر نگشته باز برگرد،

دنیا همه جا خرابه برگرد،

القصه شنو حکایت ما،

یارانه و سود بانکی ما،

با سود سهام، مست و شادیم،

خندان همه بر خر مرادیم،

یارانه که گشته معظل جیب،

نه قاعده ای نه نظم و ترتیب،

سنگینه زیاده تو جیبامون،

هم دایی. میگه و هم بابامون،

آب و برق و گاز بازم عمودی،

هی گرون میشه میره صعودی،

برجام و ظریف و خنده هاشون،

ایرانی نره تو دست و پاشون،

اون با همه شاده با تو اخمو،

این خاصیت فرنگه خالو،

برجام نگو چه چرب و شیرین.

چون پوشک بچه های سنگین،

تابوت روانچی و اوراقچی،

جز حرف نبوده سود، هیچی،

خندیدن و گفتن و شنفتن،

در هتل کبو چه خوب خفتن،

سماقو مکیده اید در دشت،

با حکم و دلار رفت و برگشت،

با اجنبیان تیز دندان،

حضرت ظریف، شاد و خندان،

هر چیز که گفته دشمن آنجا،

فی الفور سند شده است و امضا،

در سفره که گفت نعمت آید،

جز خواری و نکبتی نشاید،

بیست و سه تا صد روزه گذشته،

رونق نگرفته کار بسته،

صد روزه شعار انتخابات،

وای از تو پسر روز مکافات،

از بسکه دروغ در دروغه،

کار همه پوچ و بی فروغه،

ایران بخدا عسل زیاده،

مرد عمل و خطر زیاده،

گرخرس طمع نبود مسئول،

اشراف گری نخورد محصول،

سهم همه میرسید درهم،

بی حرف و حدیث ومنت وغم،

دزد است زیاد، کو عدالت،

پیش چه کسی کنم حکایت،

بیماری و درد و جیب خالی،

بافنده مریض و مفت قالی،

دکتر که حکیم بود و رازی،

شغلش همه پاک و سرفرازی،

حالا شده تاجر وحریص است،

 باغات شمال صد قفیز است،

نعمت شمرد مریضی ما،

جراحی قلب و بینی ما،

هی میخورد و نمی شود سیر،

از بینی و غده و بواسیر،

وای از دل ریش باغداران،

دلالی و سود جیره خواران،

از هوا نگو که خیلی پاکه،

ابتکارمان دلش هلاکه،

در صد جلسه برای ریزگرد،

تصمیم گرفت، میزو ول کرد،

با بی هنر فراری از کار،

جز حرف نبود حاصل کار،

برخیز و برو بخانه ی خویش،

شویت شده از فراق دل ریش،

حالا بسیاست زمانه بنگر،

گرگان جهان رئیس و سرور،

در باطن اگر دو دوزه بازی،

مکار و پلید و حقه بازی،

باید یقه ی تو بسته باشد،

تا بیخ گلوت بسته باشد،

گر پوچی و بیسواد و خامی،

حتما بدهند تو را مقامی،

یک مدرک مختصر بپا کن،

هاروارد باشه یا مال سوربن،

فرقی نداره پاریس و لندن،

ماس مالی شده برای خوردن،

در ظلم و ستم زمانه لبریز،

از حد خطر گذشته سرریز،

چون دیو و ددند در توحش،

از صنعت و پول مست و بی هش،

 

ای مرد بیا، تو کارسازی،

ماندیم همه تو چاره سازی،

یا رب برسان عدالت پاک،

ما منتظریم و سینه ها چاک،

هرچند کمیم و نائبت تک،

ما خط شکنیم وقت پاتک،

در پیروی ات قسم که صافیم،

چون صنعت پاک یک کلافیم،

ما حر حلال آب و نانیم،

با عشق على سرشته جانیم،

ای جان همه تو هم دعا کن،

یکبار بیا و امتحان کن،

ناقص، تو که مذنبی و پیری،

حرفی نزن از مقام سیری،

چندی بخود آی و بی هوا باش،

با خویش بجنگ و باحیا باش،

گر پیر و خراب و مذنبی هم،

برگرد بسیج، بچه آدم.

 

رسول نوری صفا
۲۶آذر

 

قبر تاریک است آقای رییس                     

کار هرگز ناید از لات و هبل                        

----

 

آه از پیــران پر مکر و دغـل               آکسفوردی های زشت و بی عمل

بی پدر های سیاسی حزب باد                      در لباس صدق چرکی و دمل

اجنبی را می پرستند این گروه                    سست و بی تدبیر، ترسو از ازل

چهره ها زشت و عبوس و قمطریر                 بی حیا بی ریشه کج بین و حول

پیش دشمن شاد با ما تند و تیز                        مثل سرکه ضد شیرند و عسل

فردو را بستند و سیمان ریختند                              علم را سدند جهال بطل

تا ثــریا گفـت می تازد عجم                                نسل سلمانند بر بام قلل

هفته ای هش روز با هشتن کنار                حرف از عیش آمد و جنگ جمل

رفت و آمد هر چه طولانی شود                         با دلار است و مزایا صد بغل

احمدی روشن، رضایی ها یقین                         شــهریارانند بر بــام مــلل

ای خرفت پیر ای شاهی صفت                       حجتی داری شما بعد از اجل

قـــبر تاریک است آقای رییس                         کار هرگز ناید از لات و هبل

هان رجــایی کـو، بهشتی باهنر                      در شــباهت مرد، اما نه، بدل

بعد مرگ آیا شود تطــهیر کرد                       برد بوی تنــد از سـیر و بصل

باز هم جولان حق و باطل است                        باز هم تـــزویر ارباب نـحل

دوختید و پاره کردید ای سران                      رفت امــید و رفاه از ما حصل

دین و تقوا را فروخــیدند مفت                   یک بویینگ آمد هدیه زان دول

عــشق در برجــام نافـرجام شد                       گفت ناید از عدوتان جز ختل

رای من با تو که از روی هواست                        شاه بیــت ماجرا هست و مثل

حافظ و فردوسی و سعدی کجان                         تا بیان دارند ضعف این غزل

اتبــاع شــهوت و طـول امل                        ملتی را می کند سست و فشل

دل که مرد و شد جدا از رهبری                      زیر بار جــهل ماند چون گسل

ناقص ار خواهی نباشی حزب باد                     پیروی کن صادقین را کالجبل.

رسول نوری صفا
۲۶آذر

هو الجمیل

عبور مجنون از صف نمازگزاران

 

در جماعت عده‌ای رو به خدا

درصف استاده ولی دلها جدا

جسم ها چون دانه ی تسبیح جفت

لیک هر یک دل بجایی داده مفت

شیخ درحمد و ثنای ایزدی

فکر فرزند و عیال و نان بدی

دل  پریشان، جیب ها خالی ز زر

کی رسد یارب گشایش کی خبر

وعده خود میداد آری وارهی

حمد حق می بود و از معنا تهی

جمله مامومان پریشان تر از او

هر یکی حیرانی رازی مگو

قلب ها شان خواب اما در نماز

نه فرودی میبردشان نه فراز

ظاهرا در ذکر و تسبیح الاه

فکر اما کار دنیا، باغ و چاه

از میان جمع مجنون زد طریق

گوییا نفتند ایشان او حریق

در غضب گشتند راه چاره سد

غیضشان میداد رنج بی عدد

شد تمام این جمع را نقش صلا

یورش آوردند بر این بی حیا

کی فلان چون خر سر افکندی بزیر

ای پریشان حال مجنون، ای حقیر

مر تو کافر هستی ای بی دین چرا

رخنه کردی در صفوف پاک ها

در صلا بودیم و ذکر کردگار

ور نه می بستیم راهت نابکار

ناسزا پشت سرهم می شنید

نرمشی از هیچ کس مجنون ندید

گفت خشم جملگی تان بهر چیست

اینهمه فریاد و غوغا بهر کیست

من بلیلی بودم و اوصاف یار

با نماز و ذکرتان ما را چکار

من نه صف دیدم نه مردم در نماز

نه خدا دیدم نه بنده نه نیاز

جز بلیلی خاطرم هرگز نبود

غیر او نادیدنی هست و نبود

گر شما در ذکر بودید و صلا

میهمان بودید بر خوان خدا

روح وجسم و جانتان الله بود

یادتان در محضر آن شاه بود

من نمی دیدید  هرگز یک نظر

چشم و دل پیش خدا یا رهگذر

چشمتان بیرون بود از حمد حق

مثل طفلانید و ترس از دیو و بق

 جسمتان اینجا و دل جای دگر

نوبر است این عشق بی سود و ضرر

عشق یعمی و یصم از غیر اوست

مثل هو لا دیدن و هو گفتگوست

در نماز ار فکر نان و خوردنید

با عیال و وام و کسب و درهمید

باید استغفار، باید توبه کرد

نه عبادت هست نه جهد و نبرد

نه بفحشا خش زند نه منکری

نه بعزت میبرد نه سروری

اینهمه تزویر در ذکر و سجود

باور کس نیست، چه رب و دود

غیر خفت و خورد جانی ای عمو

مست باید از خمش در هر سبو

هان برو یکبار دیگر غسل کن

زیر و رو کن نفس را از بیخ و بن

عشقتان لفاظی است و زیرکی

در ریا هستید یاران بی شکی

سهو کردم لیک بی قصد و غرض

عاشقم صاف و زلال و بی مرض

هستیم لیلاست در عشق شکیب

نه کسی را حیله دادم نه فریب

عشق باید بنده را بینا و تیز

راه حق از چاه بنماید تمیز

عشق اگر عشق خداهست و یقین

جز خدا ناید بچشم تیز بین

مخلصین درعشق بازی صادقند

پیرو بی چون و چند و حاذقند

سر بفرمانند بر عهد قدیم

منتظر استاده بر خوان کریم

نه بتبدیل اند نه رای و نظر

مرد روز سخت هستند و خطر

باولای عشق باری زنده اند

هم جوان هم پیرشان رزمنده اند

بنده ی دنیاست ناقص، خام جفت

عاشق حق! و حریص خورد و خفت

عاشقان کی فربه ی خواب و خورند،

مست سیم و مست خشت و آجرند،

تا فدای میل خود، خواهی همه

گرگ مانی دیگران مثل رمه

میگریزد از غریب و آشنا

بی کس و تنها بمانی بینوا.

 

رسول نوری صفا